.
از من روی مگردان؛
بگذار زلفهای حریریات،
که در پسِ پنجرهها،
کودکِ درونِ باد را به چالش میکشند،
تماشا کنم !
.
•••••••
.
از من روی مگردان؛
بگذار تا با سختی موهومِ الماسی،
که بر چشمانت نقش میبندد،
هزار شب،
هزار و یک شب دیگری را،
بر دیوارهی قلبم، حکّاکی کنم !
.
•••••••
.
از من روی مگردان؛
بگذار آوازی سَر دهم،
که به هنگامِ سقوط،
زمزمهی عاشقانهی برگهای چناری باشد،
که آمدن تو را، نوید میدهند !
.
•••••••
.
از من روی مگردان؛
بگذار این شبها که خوب میدانم،
مستی، از بادهی هوشیاری، چه طعمیدارد،
چشمهایم را،
خیسِ بازی شبانهی اشکهایش کنم !
.
•••••••
.
از من روی مگردان؛
بگذار که ببارد،
بارانِ عشقی که شبها،
بند بند درونم را، به آزادی فرامیخواند؛
چرا که من،
حبس شدن در انبساطِ قلبِ تو را،
به هوسی ابدی از رهایی، ترجیح دادهام !
.
•••••••
.
آری،
ای زیباترین الههی باستان!
از من روی مگردان؛
که هرگز،
به دوری از چشمانِ خرمایی تو، عادت ندارم !
.
•••••••
.